شهریار زرشناس
برای پاسخ به پرسش از وقایع اخیر میتوان به ریشهیابی ساختاری پرداخت که حیات خود را از دهه 60 آغاز کرده بود. یک گروه ممتاز بروکراتیک که به آنها اشرافیت بروکراتیک یا اشرافیت اقتصادی سیاسی نیز میگویند.
حلقه قدرت ایشان، ابتدا با بهرهمندی از امتیازات سیاسی و اقتصادی شکل گرفت و در ادامه هویت فکری و سیاسی درازمدتی را پایهریزی کرد. همچنین پشتوانه نظری این اشرافیت نوظهور در افق تاریخی و فرهنگی غربزدگی شبه مدرن بود. از این رو کمر به احیای آن بست و رفتهرفته به مدد سابقه سکولاریستی با سرمایهداری بزرگ و سکولار ایران گره خورد. این حلقه بسته قدرت تا سال 84 مجال یافت که در برخی شئون نظام اسلامی ایران و حتی در بدنه سه قوه مخصوصاً قوه مجریه رسوخ کند. سرانجام دولت نهم به آن حلقه بسته نفوذ کرد و ضربه زد؛ هر چند آن را به تمامی شکست نداد. کابینه احمدینژاد، مبارزه با فساد اقتصاد دولتی و گسترش عدالت را پیگیری میکرد. در مقابل اشرافیت در برابر دولت نهم موضع گرفت.
آنها نیز به کمک حامیان خود از ماههای پیش از انتخابات صفآرایی کردند. این حامیان در 3 گروه عمده قابل دستهبندی هستند: الف) سرمایهداری بزرگ لیبرال و اکثریت سرمایهداری متوسط و کوچک که در افق تاریخیـ فرهنگی غربزدگی شبه مدرن قرار دارد. ب) طبقه متوسط شبه مدرن که خرده بورژوازی مدرن نامیده میشود. ج) تکنوکرات بروکراتهای متوسطی که آنها نیز در افقی شبه مدرن قرار دارند. اینها هر چند کاملاً برهم منطبق نیستند اما به دلایلی اکنون به هم گره خوردهاند. آنها را میتوان لیبرالیسم نقابدار یا سکولاریسم پنهان نیز خواند که برای قدرتگیری مجدد تلاش میکنند. چه، با ظهور دولت نهم بخشی از منافع خویش را برباد میدیدند. سکولاریسم پنهان اما فعال و در کار آنها با افق آرمانهای انقلاب زاویه داشت در حالی که دولت نهم و اکنون دهم در پی بازیابی همان آرمانهاست. از این رو پس از شکست در انتخابات به پروژهای رونهادند که شبیه انقلابهای مخملی است. آنها مایلند با گرته برداری از انقلابهای مخملی و ایجاد اغتشاشات شبانه سههدف را دنبال کنند.
اول تحکیم مجدد اشرافیت نوظهور تا لااقل در مواضع خود باقی بماند. دوم خارج کردن طبقه لیبرال از زیر ضربات جنبش عدالتخواهی جهت تحکیم بازمانده منافع آنها و سوم بسط پروژه سکولاریسم اقتصادی.
پس به دنبال این هستند که با نهادینه کردن افقهای فرهنگی و اقتصادی از راه بازسازی سرمایهداری شبه مدرن به سمت سکولاریسم سیاسی بروند.
مسئله بسط سکولاریسم سیاسی موضوعی جدی است که باید در جای دیگر آن را بررسی کرد. به هر روی آنها طبقه متوسط را که پیشاپیش شبه مدرن بود، به بهانه تقلب فریب دادند تا از انفعال سیاسی خارج شوند. کنترل این تحولات چندان دشوار نیست اما موضوع مهم برنامهای است که بتوان براساس آن پس از بحرانها؛ حرکت عدالتخواهی را به یک جنبش عدالتخواهی اجتماعی بدل کرد. برای تعمیق چنین جنبشی به سه انقلاب اقتصادی، فرهنگی و بازسازی سیاسی نیاز است. اکنون شرایط به گونهای است که انقلابهای سهگانه به ضرورت تبدیل شده و در غیر این صورت مسیر حرکت آرمانهای سال57 در درازمدت به خطر میافتد.
اول بازتولید نظری و فراتر و جدیتر بازتولید عمل نوعی اقتصاد عدالتگستر و اسلامی است که میبایست جایگزین اقتصاد سرمایهداری شبهمدرن ایران شود. اقتصاد سرمایهداری موانع زیادی را بر سر آرمانهای ما تراشیده است و در یک روایت رادیکال باید در سه محور به مبارزه طلبیده شود. الف، مقابله با سرمایهداری فاسد – که با حلقه قدرت پیوند دارد – تا سر حد انهدام. فرمان هشت مادهای مقام معظم رهبری که چند سال پیش بر زدودن فقر و فساد و تبعیض تأکید داشت در همین افق بود. ب، محدود کردن دامنه نفوذ سرمایهداری بزرگ تا مجالی برای سرمایهداری متوسط ایجاد شود.
زیرا سرمایهداری بزرگ به دنبال سهمخواهی و قدرت بیشتر است. ج، توزیع عادلانه ثروت در حد امکان. واضح است که مستضعفین باید تحت پوشش حمایتی دولت قرار بگیرند. هرچند کسانی در ایران آن را اقتصاد صدقهای خواندند ولی میدانیم که در کشورهای توسعه یافته در دنیا بیمهها و حقوق بیکاری، خدمات درمانی و سایر کمک هزینهها اقشار کم درآمد را دربرمیگیرد.
انقلاب بعدی انقلاب فرهنگی است. پیش از هر چیز لازم است بگویم مقصود چیزی شبیه آنچه در سالهای 59 و 60 اتفاق افتاد نیست. زیرا هسته تئوریک آن حرکت به علم اسلامی باور نداشت و با نگاهی پوزیتیویستی حرکت را محکوم به شکست از درون کرد. رفتارهای فرمالیته، سختگیرانه، خشک اندیشانه و ظاهرگرایانه افرادی چون سروش بیشتر به مردم آزاری میانجامید. منظور، تحول بنیادی نظام آموزشی است. نظامی که از غربزدگی رنج میبرد.
توان به فعلیت رساندن ظرفیتهای خلاقانه و نظریهپردازی، خاصه در علوم انسانی را ندارد. در جهت حل مشکلات بومی گام برنمیدارد. به علاوه سبقهای سکولاریستی دارد. این نظام باید بدون ظاهرگرایی یعنی مثلاً بسنده کردن به آوردن چند حدیث و آیه در لابهلای کتابها یا بدتر عطف توجه به رنگ و اندازه لباس دانشجویان و استادان، به محتوا، ماهیت و جهتگیری علوم بپردازد.
کتب درسی بر مبنای تئوریهای اسلامی بازنویسی شوند و موج جدیدی از استادان تربیت گردند که ضرورت و ظرفیت تولید علوم انسانی اسلامی را درک کرده باشند. در نهایت اساسیترین کار گام برداشتن به سمت نظریهپردازی در علوم انسانی است. یعنی ساحت سکولاریستی علم را بشکافیم تا علوم دیگری پایهریزی نماییم. یک تحول زیربنایی که حتی میتواند به تقسیمبندی جدیدی از علوم منجر شود تا به سوی تمدنسازی حرکت کنیم.سومین انقلاب بازسازی سیاسی است. در این بعد باید جریانی که میتوان کاست اصولگرایان نامید، قدرت بیشتری بگیرد. کاست در اینجا به معنی رایج در مردمشناسی و تاریخ ادیان به کار نمیرود. بلکه در واقع یک طبقه مجازی است که با افق تاریخی و فرهنگی تعریف و تحدید میشود. کسانی که افق وجودیشان با افق آرمان های انقلاب همساز است باید شبکه قدرت لیبرال سکولار را بشکنند.
همانطور که اشاره شد این شبکه نیرومند و با نفوذ شده و تلاش میکند نیروهای آرمانگرا و منافع تودهها را نادیده بگیرد. به همین دلیل وجود انقلاب را آشکارا تهدید میکند.
به نظر می رسد عدم اجرای انقلابهای سه گانه در میان مدت (و نه حتی در درازمدت) انقلاب را با مخاطرات جدی مواجه میکند. بسیاری از معضلات و بحرانهای امروز ریشه در عقب انداختن همین انقلابهای سه گانه دارد که مدتهاست میبایست انجام میشد.
روشن است که دولت دهم در مدت کوتاه چهارسال نمیتواند همه این امور را به سر منزل برساند. اما به لحاظ تاریخی میتواند آغاز این جنبش را بر عهده بگیرد.