پیگیری خط عدول از اصول توسط دو روحانی غربگرا و نماد روحانیت اشرافی طنز تاریخی است
متاسفانه در کشور ما عمده نخبگان از جامعه فاصله دارند و خودشان را به آن تحمیل میکنند. ورشکستگی سیاسی- اجتماعی این گروه نیز از همین جا برخاسته است. آنها همانطور که در مشروطه به ملت توهین کردند، پس از سوم تیر خودم شاهد بودم که برخی از این روشنفکران حتی فحش ناموسی به مردم میدادند.
این ناشی از عدم شناخت صحیح از مردم است و منشأ این عدم شناخت، آن است که روشنفکران در ایران عموماً در یک پایگاه اجتماعی خاص قرار داشته و از منابع مالی خاص بهره مند هستند. غالباً اهل شمال شهرند و از ساختاراجتماعی دورند. تغذیه فکری و روحی آنها غالباً از غرب صورت میگیرد. مابه الامتیاز و هویتشان به این دوری اجتماعی است. در اثر این ساختار، نوعی از خود بیگانگی نسبت به جامعه است. این از خودبیگانگی به فضای خانوادگی آنان نیز میکشد... این گروه در فضای انتخابات وابسته به قشر متوسط مصرف کننده است که فکر و کالای غربی را مصرف میکند و گاه میتواند نیروی پیاده در تبلیغات خیابانی هم شود.
اما احمدینژاد اشرافیت و غربزدگی را مورد حمله قرار داد و توجه مستضعفان را به خویش جلب کرد؛ مستضعفان به همان مفهوم مورد نظر امام. او توجه قشرهای متکی به ایرانیت را مجذوب خویش ساخته است که اکثریت اجتماعی ایران را در اختیار دارند. بیشتر در جنوب شهرها، شهرستانها و روستاها متمرکز هستند. آنها به نجابت و جوانمردی و فرهنگ خانوادگی اهمیت میدهند. در رفتار سیاسی شان شاهد نوعی متانت سیاسی هستیم. یعنی به دور از هوچی گری و جار و جنجال انتخاب میکنند. از قضا اینها همان گروهی هستند که روشنفکران آنان را "حاشیه" میخوانند و خود را "متن" میدانند. در سال 1342 و 1357 هم همین جماعت انقلاب را به ثمر رساند و هویت شرقی را بازتولید کرد.
روشنفکران سعی میکنند تبارشان را به مشروطه بازگردانده و حتی انقلاب را هم به نفع مشروطه بازتفسیر کنند. در حالی که مشروطه اصلاً مال مردم نبود و از سفارت انگلیس شروع شد و به همانجا ختم شد و علمای طرفدارش هم به نوعی شکست خوردند. اینگونه شد که روشنفکران در ادامه به رضاخان پیوستند اما مردم با محوریت روحانیت، انقلاب ضد انگلیسی انجام میدهد اما متأسفانه باز اشرافیت غربگرا به محوریت مصدق به میدان بر میگردد و کودتا را میپذیرد که این یا خیانت بود یا خوش خیالی. جالب بود که فاطمی اعدام شد اما مصدق اعدام نشد و تا آخر عمرش کناره گرفت که این هم از روحیه اشرافیت برخاست. در این ناامیدی، انجمن حجتیه و مکتب تفکیک سربرآورد. در فضای یأس علما، امام با حرکت انقلابیاش همین قشر بیدار ایرانی را بازتولید و تقویت کرد. انقلاب و سوم تیر و اکنون بیست و دوم خرداد، خط استمرار هویت ایرانی اسلامی بود. این دو انتخابات با بازگشت به اصول انقلاب همراه بود. طنز تاریخ این بود که دو روحانی غربگرا به مثابه نماد روحانیت اشرافی خط عدول از اصول انقلاب را پی میگیرند.
قطعاً اگر روحانیت اشرافی بخواهد خود را به عنوان نماینده روحانیت اصیل جا بزند، آنجا دیگر روحانیت زیرسؤال رفته است، چون روحانیت به مردمیبودنش زنده است. الحمدلله در این 4 سال مردمی که با دلبستگی به روحانیت انقلاب کرده بودند، باز امیدوارتر از قبل شدند. یعنی با کنار رفتن روحانیت اشرافی، خط نقش روحانیت اصیل پررنگ تر شد و نوعی احیای روحانیت اصیل اتفاق افتاد. در این میان مراجع محترم تقلید هم مواظب هستند و همه افتخارشان به در متن مردم بودن است.
این اتفاقات مهم با پشتوانه سنت ایرانی و هویت دینی اتفاق میافتد. و حالا به پشتوانه این، رئیس جمهور دهم میتواند با قوت و عزت با جهان سخن بگوید و جبهه جهانی حامی ایران را تقویت کند. اما اگر اشرافیت سرکار میآمدند باید به صورتی تسلیم مآبانه و ذلت بار در برابر غرب قرار میگرفتیم و غرب ما را برای آمدن رئیسجمهوری غیر از احمدینژاد به سخره میگرفت.
نوشته شده در یکشنبه 88/3/24ساعت 11:9 عصر  توسط چند طلبه و دانشجو
نظرات دیگران()